تلخند
جوک،عکس
درباره وبلاگ


سلام من تو این وبلاگ جوک و ترول و..... میزارم امیدوارم خوشتون بیاد و نظرتون رو درباره پست ها بگین:)
نويسندگان
شنبه 28 تير 1393برچسب:خاطرات خنده دار,فک و فامیله داریم؟!,طنز,جوک, :: 14:13 :: نويسنده : αℓι_вσу

آقا دیشب رفته بودیم خونه داییم واسه افطار

لامصب اینقدررررررررر سوتی و مورد داشتیم که یه دفتر 100برگ رو تموم میکرد

منم چندتاش رو ادامه مطلب نوشتم یه سری بزنین



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:جوک جدید,طنز,خاطرات خنده دار,جوک,, :: 23:12 :: نويسنده : αℓι_вσу

آقا من یه بار شوخی شوخی رفتم به همسایه گفتم من میدونم یه زن دیگه داری

یهو دستش رو کرد تو جیبش و یه اسکناس 10هزار تومنی داد بهم و گفت به کسی چیزی نگو باشه؟!

هیچی دیگه الان 2هفته ای میشه روزی 10 تومن میگیرم ازش

دو شنبه 23 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 12:29 :: نويسنده : αℓι_вσу

آقا امروز داشتم از اتاقم میرفتم بیرون یهو پام رفت رو توپ خوردم زمین عصبانی شدم شوتش کردم خورد تو صورت آبجیم

اونم عصبانی خواست بیاد باهام دعوا کنه پاش گیر کرد به توپ دستشو انداخت رو تاقچه تا نیفته زد گلدون رو هم انداخت رو گوشی مامانم که رو زمین بود

جفتشون نابود شدن

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:17 :: نويسنده : αℓι_вσу

یکی از لذت های بچگیم این بود که دستمو تا آرنج بکنم توی کیسه برنج
آی حال میداد آی حال میداد
آی مامان صداش در می اومدD:

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:11 :: نويسنده : αℓι_вσу

نصفی از کودکیم رو میخاستم رو سقف خونه راه برم ولی نشد

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:11 :: نويسنده : αℓι_вσу

امروز صبح از آپارتمانم اومدم بیرون و کفشم می پوشیدم که زن همسایه از اسانسور پیاده شد و زنگ واحدشو زد ، یه بچه 3,4 ساله داره که اومد درو باز کنه که گفت کیه ؟
خانومه هم خیلی با ناز گفت عزیزم منم مامانت !
منم یهو برگشتم گفتم دروغ میگه آقا گرگست ! :
بچهه هم لج کرده بود درو وا نمیکرد
با هزار ترفند به زور درو باز کرد ...

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:8 :: نويسنده : αℓι_вσу

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده
5 دقیقه اول خونواده
5 دقیقه دوم خونواده
1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟
من : نه
3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟
من : نه
اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟
من : نه چطور ؟
یذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نیست ؟
من : خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم
بابام : مطمئنی طوری نشده ؟
مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟
مرد پسرت معتاد شده.....

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:7 :: نويسنده : αℓι_вσу

ما تو خونمون یه درخت گلابی داریم. این همسایه ما هم آدم مذهبی و خشکی بود. هر وقت گلابی های این درخته میافتاد خونشون برمیداشت مینداخت اینطرف دیوار.
بچه اش هم که این صحنه رو دیده بود، میرفت از تو یخچالشون گلابی هایی که باباش خریده بود رو بر میداشت مینداخت تو خونه ما...

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 16:6 :: نويسنده : αℓι_вσу

سر کلاس یه سری از بچه ها کیف یکیو خالی کردن,طرف تا فهمید سریع وسط درس دادن معلم گفت:آقا کیف مارو خالی کردن!!!معلمه هم جدی اومد طرفش گفت:کیفت کو؟
پسره کیفشو از زیر میز ورداشت داد به معلم غافل از اینکه بچه ها پرش کرده بودن.معلم کیفو باز کرد با مشت و لگد پسر رو انداخت بیرون!!!

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:53 :: نويسنده : αℓι_вσу

یبار دبیر زبان فارسیمون داشت درس میداد، ما هم یه ریز با هم حرف میزدیم! بنده خدا برگشت گفت: هر کی میخواد حرف بزنه، بره بیرون حرفاش تموم شد بیاد!!!
یکی از دوستام گفت: آقا ما تعدادمون زیاده! شما برو بیرون بی زحمت... دی:
معلمه خیلی با جنبه بودا ولی نمیدونم چرا به هممون منفی داد -_-

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:44 :: نويسنده : αℓι_вσу

از یاور پرسیدم پرینتر دارین؟میگه:نه نداریم.مارک خودکاره؟

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:43 :: نويسنده : αℓι_вσу

کیا تو بچگیاشون روی میلگردایه کنار خیابون راه میرفتن بعد پاشون میرفت لای میلگردا اشکشون درمیومد ولی باز آدم نمیشدن مدیونید اگه فک کنید خودم بودم

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:42 :: نويسنده : αℓι_вσу

بعضیا هستن از سوسک میترسن اونوقت از قیافه بدون آرایش خودشون نمیترسن !

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:41 :: نويسنده : αℓι_вσу

امروز صب مامانم به بابام گفت: سلام عزیزم من واسه ناهار ميخام سالاد الویه درست کنم همه چیز شو داریم فقط شما دم راه یکم سیب زمینی و تخم مرغ و سس مایونز و کالباس و نخود فرنگی و مرغ وخيارشور بگیر را

یک شنبه 22 تير 1393برچسب:جوک جدید, :: 15:17 :: نويسنده : αℓι_вσу

چند وقت پیش سوتی دادم در حد گل های المان.
دیروز استاد تکواندوم(بعله.تکواندو کارم)اعصابش خورد بود همش به همه گیر میداد.وقتی رفتم خونه دوستم که غایب بود درباره کار اونروز پرسید گفتم امروز استاد خل شده بود.به همه گیر میداد.وقتی اینجوری میکنه ازش متنفرم.آغا چون حواسم پیش استاد بود فرستادم واسه خود استاد.
دیگه خودتون قیافه همه رو تصور کنید.
یکی بیاد واسطه شه استادمون راهم بده باشگاه!:(

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 200
بازدید کل : 17885
تعداد مطالب : 141
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1

کد تغییر شکل عکس ها

Untitled-1